این ماجرا مربوط به ۸ سالگیه ماریان هست ، همه داستان رو از زبان ماریان قراره بشنویم .

شب کریسمس به یاد ماندنی



کنار پنجره ایستاده بودم و داشتم به بیرون نگاه میکردم . من : داداش میزوگی زودباش حاضر شو بریم برف بازی حوصلم سر رفت . میزوگی : باشه آبجی ماریان الان اومدم . داداش میزوگی از اتاق بیرون اومد و پیشم اومد ، من : خدا رو شکر بلاخره اومدی . میزوگی : آره بریم دیگه . کلاهم رو ، رو سرم گذاشتم با داداش میزوگی رفتیم بیرون . من : داداش میزوگی اگه تونستی جاخالی بده . من یه گلوله برفی به طرف داداشم انداختم و بهش خورد . میزوگی : حدف گیریت عالی بود آبجی گلم ، حالا اگه تونستی جاخالی بده . داداشم یه گلوله برفی به سمتم پرتاب کرد و منم جاخالی دادم . میزوگی : عه پس اینطوریه . داداشم یه گلوله برفی درست کرد و دنبالم دوید . حالا من بدو داداش میزوگی بدو . من : ایست ، داداشی بزار یکم نفس تازه کنم خسته شدم . میزوگی : باشه آبجی جونی .

من و داداشم داشتیم نفسی تازه می کردیم که یه صدایی اومد ، ناشناس : سلام بچه های خوبم ، کریسمس تون مبارک . من : وای داداش میزوگی ، بابانوئل هس . میزوگی : آره بدو بریم پیش بابانوئل ، آبجی ماریان . من و داداشم به سمت بابانوئل دویدیم . بابانوئل : خب بچه های خوبم اینم کادوی کریسمس تون . من : وای ممنون بابانوئل . و به سمت خانه دویدم . میزوگی : ممنون بابانوئل ، خداحافظ . بابانوئل : خداحافظ بچه های خوبم . و بابانوئل از اینجا با سورتمه اش دور شد . من : داداشی بیا بریم اتاق ببینیم چه کادویی داریم . میزوگی : آره بریم . تو اتاق مشترکمون روی زمین نشستیم . من : داداش میزوگی اول تو باز کن . میزوگی : باشه . داداش میزوگی کادوش رو باز کرد و وقتی کادوش رو دید حسابی خوشحال شد . میزوگی : وای همون کفش ورزشی که دوست داشتم . من : حالا نوبت منه . کادوم رو باز کردم و وقتی کادوم رو دیدم ، کادوم رو تو دستم گرفتم و بالا و پایین پریدم . من : آخ جون همون مداد رنگی که دوست دارم .

و بعد من و داداش میزوگی از اتاق بیرون اومدیم . من : داداش من برم دو تا شیرینی بردارم بعد بریم بازی کنیم . میزوگی : زود بیای ها . من به طرف آشپزخونه رفتم و دو تا شیرینی برداشتم با سرعت به طرف داداشم دویدم . مامان : شیطون خانم حداقل بهم بگو . من : مامان جونی ببخشید ، بیا داداشی بخوریم بعد بریم بازی کنیم . میزوگی : باشه آبجی گلم . و بعد اینکه شیرینی مون رو خوردیم به بیرون رفتیم و حسابی با همدیگه بازی کردیم .


( امیدوارم خوشتون اومده نظر یادتون نره ها بای  )

داستان زندگی رویایی من ( قسمت ۲ )

داستان زندگی رویایی من ( قسمت ۱ )

داستان زندگی رویایی من ( مقدمه )

توضیحات درباره داستان جشن تولد

داستان زندگی رویایی من ( قسمت ۳ )

میزوگی ,، ,داداش ,رو ,بابانوئل ,بریم ,داداش میزوگی ,من داداش ,میزوگی باشه ,کادوم رو ,گلوله برفی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

pinkcodeshop آپشن خودرو | استریو آرام فیلم باز yasfloweriteh كتابخانه عمومي شهيد رضا كاكو جويبار novinrayanel 3doost ازبه... مطالب اینترنتی ka-sa